به پسران سرزمینم:
پسرک دل به چه بستی
که سرراه نشستی
روز وشب درهمه جا درپی حوای خودهستی
به گمانت که بهشت است خیابان همین شهر!
واین دخترکان،حوری فردای توهستند
پسرک دل به چه بستی
به همین صورت زیبا
که تمامش ب دوصد رنگ و لعاب است
به نگاهی که پرازهرزگی
ومثل سراب است
به صدایی که شود نازک ودلبر
که برد دل زتو وعقل و حواست
پسرک دل به چه بستی
به همین مانتوی رنگی؟
که نشان میدهد اندام نگارت
نه فقط تو،همه ی مردم این شهر
توانندتماشاگرمجانی زیبای توباشند
دل به آن صورتکی بستی و ای کاش بدانی، سرراهش،
چشمک و ناز وادایش
شده ارزانی هرکس
پسرک این تن زیبا
که به آسانی یک آن
به توگویدنفس و جان
باقد وچهره ی زیباتروبهترکه ببیند
برود سوی دگردلبروجانان
پسرک دل به چه بستی
به لبی،خنده ای ونازصدایی
نه عزیزم!!!!
این همه جلوه که پخش است
کف کوی خیابان
به ریالی به پشیزی نه به والله نیرزد
توگمان میکنی آرامش توبسته به اوشد
به لبش،عشوه ونازش
به تن آرایی وسازش
به لباسش
به صدایش
نه پسرجان!!!
که تو نه، کل جهان عقل اگرکارببندند،
بدانندکه آرامش این جان
همه درقیدعفافست
همه دربندحیاوشرف وغیرت مرد است
پسرجان !!!
چهره ی ماه نشان
بعدکمی میشود عادی
نه به صورت،که به سیرت
دل خودبسته به اوکن
به حیایش،به عفافش!
سادگی شرم وحیایش!
همسرخوب،زن خوب،دل ودلبرک خوب،
اختصاصیست،فقط تو
که نه بهرهمه و مردم این شهر
عشوه و دلبری اومنحصرمال توباشد
نه که همسایه وفامیل وپسرهای خیابان
پسرک دل به کسی ببندکه دربندعفاف است
که درکل جهان ارزش زن حجب دارد