سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خواب بودم نیمه شب در بسترم

سایه ای افتاد ناگه بر سرم


خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود

سر بلند کردم که عزرائیل بود


رنگ از رخسار گلگونم پرید

آب پیشانی به دامانم چکید


دست و پایم سست، تن خیس از عرق

خِس خسی در سینه، جانم بی رمق


التماسش کردم و گفتم: امان

گفت: امر است از خدای آسمان


زندگانی بر سرت پایان گرفت

از تو باید این دقیقه جان گرفت


گفتمش: مال و منالم مال تو

تا رها یابم من از چنگال تو


گفت: نه، هنگامه ی هجران توست

آنچه داری سهم فرزندان توست


سالها از عمر خود دادی هدر

از گناهان کاش می‌کردی حذر


آن همه فرصت چه کردی تا کنون

حال فرصت از کفَت آمد برون


کن وداع با خانمان و زندگی

رَو به عُقبی با چنین شرمندگی


گفتم أشهد، جان من تسلیم شد

روح من دست ملَک تقدیم شد


سخت جانم را برون آورد مَلَک

ناله‌ام افتاد در گوش فلک


لاشه ای دیدم زمن در بستر است

چشمهایش بسته و گوشش کر است


صبح شد دیدم عیال و خانمان

آمدند بر بسترم گریه کنان


دخترم می زد به صورت: کای پدر

زود بستی از میان بار سفر


آن طرف تر خواهرم خون می‌گریست

داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟


یک نفر آمد لباسم را درید

آن دگر گفتا که تابوت آورید


غسل میّت دادنم خویشان من

در کفن پیچیده کردند جان من


سوی قبرستان روان کردند مرا

اهل منزل صد فغان کردند مرا


زین پس از آنان سرایم دور بود

بعد از این‌ها منزل من گور بود


بردَنم در قبر نهادند در لحد

قبر شد منزلگه من تا ابد


خاک را بسیار بر من ریختند

خود دعایی کرده و بگریختند


آن زمان من بودم و تنگی گور

ظلمتی گسترده بی یک ذره نور


ناگهان آمد صدای گفتگو

دو مَلَک، مغضوب دیدم روبرو


گفت برخیز ای فلان ابن فلان

لحظه‌ی پرسش رسیده ست این زمان


اولین پرسش: بگو ربّ تو کیست؟

دومین پرسش: بگو دین تو چیست؟


سومین پرسش: که بود پیغمبرت؟

کو نماز و روزه، حجّ اکبرت؟


مانده بودم در جواب آن دو من

مهر خاموشی مرا بُد بر دهن


رَبّ...؟؟ نمیشناسم نکردم طاعتش

دین..؟؟ نکردم پیروی یک ساعتش


بی جوابم چون بدیدند آن زمان

برسرم کوبید با گرزی گران


آنچنان گرزی که آتش در گرفت

شعله هایش گور من را بر گرفت


وامصیبت، این چه حال است ای خدا

ناگهان آمد به گوشم این ندا:


بنده ی من: حُبّ دنیا داشتی

عمر جاویدان به خود پنداشتی


حُبّ عیش و نوش و ثروت بود تورا

پیروی از نفس و شهوت بود تورا


بر نماز خویش کاهل می‌شدی

روزه می‌آمد تو غافل می‌شدی


دست یاری با شیاطین داشتی

بی خیالی از برِ دین داشتی


غافل از یاد خدا بودی،کنون

از عذاب سخت کی آیی برون


در غل و زنجیر کردند پای من

پس نشان دادند به من مأوای من


یک در از دوزخ برایم باز شد

ناله و درد و فغان آغاز شد


ضجّه‌ها کردم خدایا الأمان

شعله ای برخاست بند آمد زبان


آه، دیدم ناله ام بی حاصل است

دیدم آنجا منزل این جاهل است


آرزو کردم که: ای کاش این زمان

بر بگردم ساعتی را در جهان


 تا تن از دوزخ دمی راحت کنم

بی نهایت سجده و طاعت کنم


آرزویم بود این، اما چه سود

راه برگشتی برای من

براے مال دنیا با خداوند لج نکن

چه بسا چیزے راکه خواهان آنی برایت خوب نباشد وسبب آزار ویا گمراهیت دردنیا واخرت گردد

همیشه ازالله بخواه آنچه که سبب خاتمه بخیرے تو دردنیا وآخرتت میگردد را نصیبت کند

قال الله تعالے

وَعَسى أَن تَکرَهوا شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَکُم

 لیکن چه بسا چیزے را دوست نمےدارید و آن چیز براےشما نیک باشد

 

پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت

پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟


گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است

پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟


گفت از پنج سبب:


اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن می‌کند


دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوراند


سوم: آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند


چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید


پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و اومی بخشاید .

صلوات بر سرور دو جهان حضرت محمد مصطفی ص را فراموش نکنید

 






موضوعات مرتبط:
برچسب ها : خوابمرگ
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 98/5/13 توسط  دخت قشمی

بارالهارحمتی برجان بکن

       مرگ مارامرگ باایمان بکن


ماگنهکاریم وتوبخشنده اے

      باخبرازحال وقلب بنده اے


بی عبادت زندگانی شدبه سر

       زندگی کردیم اما بی ثمر


درعبادت ماخیانت کرده ایم

   زندگی رابی دیانت کرده ایم


ماسپرکردیم عمری بی ثبات

   تابع نفس وهوا وخواهشات


اینک ازدرگاه توداریم امید 

    تابگردانی تو ماراروسفید


جان ما برنفس وشیطان شداسیر

     هرکسی جز ذات تو برماامیر


عمرمابیهوده گشت وبی اثر

  گشته بودیم ازعذابت بی خبر


روزوشب درخواب غفلت بوده ایم

    غافل ازاحوال جنت بوده ایم          

دست ما خالی ازعمل

عمررفت وسر رسیدازمااجل

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند


رودخانه‌ها آب خود را مصرف نمی‌کنند


درختان میوه‌ی خود را نمی‌خورند


خورشید گرمای خود را استفاده نمی‌کند


گل، عطرش را برای خود گسترش نمی‌دهد


زندگی یعنی: *"در خدمت دیگران"*، قانون طبیعت است . . .


پس اگر دیدی کسی در زندگی‌اش گِرِهی دارد و تو راه بازکردنش را می‌دانی *"سکوت نکن!"*


اگر دستت به جایی می‌رسید *"دریغ نکن،"*


معجزه‌ی زندگیِ دیگران باش!


این قانون کائنات است !!!


معجزه‌ی زندگیِ دیگران که باشی


پبی شک کسی معجزه‌ی زندگیِ تو خواهد بود ….!


خدایا 


این عزت مرا بس که بنده تو باشم


و این افتخار مرا بس 


که تو پروردگار من باشی...


تو آنچنانی که من می خواهم


پس قرار بده مرا آنچنان 


که تو می خواهی…


بارالها 


در دنیا وآخرت سعادتمندمان بفرما 


آمیـــن یا رَبَّ


براتون روزی آرام


و رویاهایی زیبا و دست یافتـنــی


آرزومندم

 




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 98/4/19 توسط  دخت قشمی

شیـطان، #گنــاه را بـرای انـسان، #آسـان مـی نـمایــد، تـاایـنـکه انــسان آن را انــجام دهــد،

سـپـس او را از رحــمــت الله، #نـاامــیـد مــی سـازد

تــو اگــر مـی دانســتی ، #ناامیــدی  از رحــمت الله، #خطــرنـاکتــر از #گنــاه کردن است

هــرگــز #نــاامیــد نــمـی شــدی

*خودت باش !*

*به اعتمادهیچ شانه اى اشک نریز*

*به اعتبار هر اشکى هم شانه نباش !* 

*آدمى به خودى خود نمی افتد*

*اگر بیفتد از همان*

*سمتى می افتد*

*که تکیه کرده است !!*

*مــواظب خوبی ‌هـایت بـاش...*

            *روزگــــار*

*دلســوز ?سی نیست*

*از احساس تـو...*

    *چنان تصویرے می ‌سازد*

*که هیچ چـراغی*

        *خانـه ے دلت.را*

            *روشن نمی ?ند.!*

*پیری آن نیست*

*که بر سر بزند موی سفید!!*

*هر جوانی که*

*به دل شوق ندارد پیر است*

در گلستان طبیعت ما گل

پژمرده ایم

رنگ شادی را

ندیدیم، در جوانی مرده ایم..!

درون کوچه ی قلبم چه غمگینانه می پیچد

صدای تو که میگفتی بجز تو دل نمیبندم

فریب وعده هایت را ندانستم

ولی اکنونبیاد وعده های تو میان گریه می خندم..

شکست بخشی از زندگی است...

اگر شکست نخورید

نمی‌آموزید،و اگر نیاموزید

هرگز تغییر نخواهید کرد...

*هرگز دلسرد نشو!*

*حتی با تکرار شکست ها...*

*همه انسان های موفق این ویژگی بزرگ را دارا هستند* 

*یک انسان صبور، همیشه آرام و متین است.*

*از شکست ها و عقب گردها نمی هراسد،*

*بلکه روشی را برای تقویت خودش پیدا می کند.*

*قضاوت در مورد دیگران انتقاد نیست توهین است. ‎هر کار یا حرفی که در آخرش بگیم شوخی کردم شوخ  نیست حمله به شخصیت آن فرد است ‎بازی کردن با احساسات مرد زرنگی نیست، هرزگی است خراب کردن یک نفر توی  جمع جوک نیست، کمبود است*

یکی مهربانی ام را اشتباه گرفت ...

دم نزدم !


یکی صداقتم را نادیده گرفت ...

سکوت کردم !


یکی غرورم را به بازی گرفت ...

نگاهش کردم!


از اینجا به بعد فهمیدم ...

دنیا جاییست که اگر مثل بقیه نباشی ...

له میشوی !


خواستم مثل بقیه باشم ...


گفتند . "تو خوب باش"!!!!

چهار چیز برای چهار مقصد دیگر آفریده شده اند : 


1مال : برای خرج کردن در احتیاجات زندگی نه برای نگهداری


2علم : برای عمل کردن به آن نه جدال و کشمکش و بحث


3انسان : برای بندگی و اطاعت از خدا نه خوشگذرانی و معصیت 


4دنیا : برای جمع آوری توشه آخرت نه غفلت از اخرت و آباد ساختن دنیا.






موضوعات مرتبط:
برچسب ها : عشقخدایا شکرتغمگینرمضانتوبهمرگزندگی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 98/2/24 توسط  دخت قشمی

نماز عروس

این داستان را بخوانید 

دخترمسلمانی بعد از این که نمازعصر را ادا کرد چون شب عروسی اش بود آرایش کرد و لباس سفید عروسی اش رابه تن کرد و برای عروسی اش آماده شد!

درهمین وقت اذان نماز شام به گوشش رسید او میدانست کهوضو ندارد .

دختربه مادرش گفت مادرجان من باید وضو بگیرم ونماز شام خود را ادا کنم !


مادرش متعجب شد،گفت: دیوانه شده ای؟ مهمانان منتظر تو هستند!! میخواهند تو را ببینند !!

با آب که وضو میگیری آرایشت شسته میشود!!


 من مادر تو هستم و به تو امر میکنم که نباید حالا نماز بخوانی اگرحالا نماز بخوانی با تو قهر میکنم !!


دخترگفت: قسم به الله  تا نمازم رانخوانم از این جا بیرون نمی روم !مادرجان شما این راباید بدانید ....... نباید بخاطر اطاعت ازمخلوق نافرمانی خالق ( الله ) را بکنیم


مادر گفت: این مهمانان که درعروسی  ات آمده اند وقتی تو را بدون آرایش ببینند چه می گویند؟؟

 عروس بی آرایش!!!


 تودرنظرشان مقبول  نمیشوی  و آنان مسخره ات میکنند...

دختردرحالی که تبسم می کرد گفت: مادرجان! شما نگران این هستید که من درنظر مخلوق خوب و زیبا معلوم نمی شوم و حال آنکه در نظر خالق زشت معلوم شوم ؟

مادرجان  با  این بی نمازی از رحمت الله بی نصیب شوم ؟؟

من نگران این هستم  که اگر بی نمازی کنم و نمازم قضا شود از نگاه  رحمت الله می افتم !

دخترشروع کردبه وضو گرفتن وبه  آرایشش هم فکر نکرد و بعد از آن وقتی دخترمسلمان مومنه به سجده رفت نمی دانست که آخرین سجده اوست!!!

 بلی !

بانوی مومنه دروقت سجده جان رابه جان آفرین تسلیم نمود ...


ای خواهر مسلمان من!

 ای برادر مومن من !


آیامیدانی مرگ چه وقت بهسراغت میاید ؟؟کدام روز؟؟کدام شب ؟؟کدام ساعت؟؟درکدام حالتی میدانی؟؟؟؟

نه!

پس چرا بی نمازی و غفلت؟ پیامبرصلی الله علیه وسلم میفرماید: نزدیکترین حالت بنده به الله در وقتسجده است !






موضوعات مرتبط:
برچسب ها : عروسآرایشنماز عروسمرگسجده آخر
نوشته شده در تاریخ شنبه 98/1/10 توسط  دخت قشمی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

شمارنده

دریآفت کد بـالآبـر حجاب





تمامی حقوق این وبلاگ برای حرف خواهرانه . دخترونه . مهربانی . دوستی . الله بامن است . حجاب محفوظ است .