توکل برخدا

،توکل برخدایت کن؛

، کفایت میکندحتما؛،

،اگرخالص شوی بااو؛

،صدایت میکندحتما؛،

،اگربیهوده رنجیدی،

،ازاین دنیای بی رحمی؛

به درگاهش قناعتکن،

،عنایت میکندحتما؛،

،دلت درمانده میمیرد؛،

،اگرغافل شوی ازاو؛،

به هروقتی صدایش کن

،حمایت میکندحتما،

خطاگرمیروی گاهی،

،به خلوت توبه کن بااو؛،

،گناهت ساده میبخشد،

،رهایت میکندحتما؛

،به لطفش ش نکن،

، اگردنیاحقیرت کرد.

،تورسم بندگی آموز،

حمایت میکندحتما؛

اگرغمگین اگرشادی

،خدایی راپرستش کن؛

،که هردم بهترینهارا،

،عطایت میکندحتما،

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی

 

توبه کنیم

هـــــــــــــــــی گنــــــــــــــاه کردیم و

گفتیــــــــم خــــــــــــــدا می بخشــــــــــد 

عذر آوردیم و گفتیم خـــــــــــــــــدا می بخـــــــــــشد ...

آخر این بخشـــــــش و این

عفـــــــــــو وکرامــــــــت تا کی 

او رحیم است، ولی ننــــــــــگ و خیانت تا کــــــــی

بخششی هست ولی قهــــــــــر 

 وعذابی هم هست

ای مردم به خــــــــــــــدا روز 

 حـــــــــسابی هم هســــــــت ...

زنــــــــــدگی در گـــــــــــــذر است ...

 آدمــــــــی رهـــــــــــگذر است

زنـــــــــدگی که ســـــــــفر است ...

 آدمـــــــی همـــــــــــسفر است 

آنچه مــــــــــــــی ماند از او راه و 

  رســــــــــــــــــم ســــــــــفر اســـــــــــــــت






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی

 

مهربان باشیم

گل تقدیم شماحکایت زیبا??

دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت:

چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟

چوپان در جواب گفت:

آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام

دانشمند گفت: 

خلاصه دانشها چیست؟

چوپان گفت: پنج چیز است:

تا راست تمام نشده، دروغ نگویم.

تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم. 

تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. 

تا روزیِ خدا تمام نشده، به در خانه? دیگری نروم.

تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم.

دانشمند گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است..!

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی

از هر دست بدی از همون دست میگیری

گل تقدیم شمابسیار زیباست حتما بخوانید :??

زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد.

 حدود چهل و پنج دقیقه ای می شد که در آن سوز سرما ایستاده بود . 

زن کنار جاده منتظر کمک ایستاده بود . 

ماشین ها یکی پس از دیگری رد می شدند . 

انگار با آن پالتوی کرمی اصلا توی برفها دیده نمی شد . 

به ماشینش نگاه کرد که رویش حسابی برفنشسته بود . 

شالش را محکم تر دور صورتش پیچید و کته پشمیاش را تا روی گوش هایش کشید . 

 بالاخره یک ماشین قدیمی کنار جاده ایستاد و مرد جوانی از آن پیاده شد . 

زن ، کمی ترسید اما بر خودشمسلط شد مرد جوان جلو آمد و به او سلام کرد و مشکلش را پرسید . 

زن توضیح داد که ماشینش ، پنچر شده و کسی هم به کمک او نیامده است . 

مرد جوان از او خواست بیش از این در آن سرمای آزار دهنده نماند و تا او پنچرگیری می کند زن در ماشین بماند . 

او واقعا از خداوند متشکر بود که مرد جوان را برای کمکش فرستاده است . 

در ماشین نشسته بود که مرد جوان تق تق به شیشه زد و اشاره کرد که لاستیک درست شد. 

زن پولی چند برابر پول پنچرگیری در مغازه را ، برداشت و از ماشینپیاده شد و بعد از اینکه از وی تشکر کرد ، پول را به طرفش گرفت. 

مرد جوان ، با ادب ، پول را پس زد و گفت که این کار را فقط برای رضای خاطر خداوند انجام داده است و به او گفت : 

" در عوض ، سعی کنید آخرین کسی نباشید که کمک می کند . " 

از هم خداحافظی کردند و زن که به شدت گرسنه بود به طرفاولین رستوران به راه افتاد . 

از فهرست غذای رستوران یکی را انتخاب کرده بود که زن جوانی که ماه های آخر بارداری خود را می گذراند با لباس گارسونی به طرفش آمد و با مهربانی از او پرسید چه میل دارد . 

زن ، غذایی 80 دلاری سفارش داد و پس از آنکه غذا را تمام کرد ، یک اسکناس صد دلاری به زن جوان داد . 

زن جوان رفت تا بیست دلار باقی مانده را برگرداند . 

اما وقتی بازگشت خبری از آن زن نبود . در عوض ، روی یک دستمال کاغذی روی میز یادداشتی دیده می شد . 

زن جوان یادداشت را برداشت . 

در یادداشت نوشته شده بود که آن بیست دلار به علاوه ی چهار  صد دلار زیر دستمال کاغذی برای وی گذاشته شده است تا برای زایمان دچار مشکل نشود . 

یادداشت برای آن زن بود و در آخر نوشته شده بود : " سعی کنآخرین نفری نباشی که کمک می کند . " 

شب که شوهر زن جوان به خانه بازگشت ، بسیار محزون بود و گفت که به خاطر پول بیمارستان نگران است چون نزدیک زمان زایمان است و آن ها آهی در بساط ندارند . 

زن جوان ماجرای آن روز را برایش تعریف کرد : درباره ی زنی با پالتوی کرم روشن که مبلغ کافی برای او گذاشته بود و نامه را هم به او نشان داد . 

قطره ی اشکی از گوشه ی چشم مرد جوان فرو ریخت و برای همسرش تعریف کرد که آن روز صبح در جاده به همین زن برای رضای خداوند کمک کرده است . 

اینجاست که میگن از هر دست بدی از همون دستم میگیری....

گاهی دلم می‌سوزد که چقدر می‌توانیم مهربان باشیم و نیستیم ! 

چقدر می‌توانیم باگذشت باشیم و نیستیم ! 

گاهی دلم می‌سوزد که چقدر می‌توانیم کنار هم باشیم و از هم فاصله می‌گیریم ! 

چقدر می‌توانیم دل به‌دست آوریم اما دل می‌سوزانیم !






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی

 

سخن

گل تقدیم شماسخنانی گوهر بار از حضرت عمر رضی الله عنهگل تقدیم شما

1- کسی که نماز نخواند دین نداردگل تقدیم شما

2- گناه کمتر کنید تامرگتان آسان شود.گل تقدیم شما

3- زنان نمیتوانند فرزندی چون علی بزایند .گل تقدیم شما

4-علم بیاموزید قبل از اینکه به سروری قومی نائل گل تقدیم شما

5- خداوند بر آنکسی رحم نمیکند که او بر دیگران رحم نکند.گل تقدیم شما

6- باتوبه کنندگان هم نشینی کنید زیرا قلبشان نرم است .گل تقدیم شما

7- بهترین شما نزد من کسی است که مرا از عیوبم آگاه سازدگل تقدیم شما

8-  اگر صبر وشکر دو سواری بودند برهر کدام می نشستم باک وترسی نداشتم.گل تقدیم شما

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی

 

مغرور نباش

انسان با سه چیز مغرور میشود؛

1- نام بزرگ

2- خانه بزرگ

3- لباس فاخر

اما افسوس که بعد از مرگ؛

1- نامش... مرحوم

2- خانه اش... قبر

3- لباسش... کفن

بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است

بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است

مغرور مشو که زندگی چند روز است

در زیرِ زمین شاه و گدا یک رقم است

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی


در این دنیا اگر غم هست . . . 

صبوری کن خدا هم هست !

اگر دشمن کنارت هست . . .

مخور غصه خدا هم هست !

اگر فقر و فقیری هست . . .

منال هرگز، خدا هم هست !

اگر در عشق فریبی هست . . .

چه غم لیکن خدا هم هست !

اگر تنهای تنها هم شدی . . .

باز هم خدا هست

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی


الهی

بعضی دعاها عجیب به دل می شینه:

 خداوندا:

نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی

و نه آنقدر بدم که رهایم کنی …

میان این دو گم شده ام

هم خودم و هم تو را آزار می دهم …

هر چه تلاش کردم نتوانستم

آنی شوم که تو می خواهی

و هرگز دوست ندارم

آنی شوم که تو رهایم کنی …

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ...

 " امین یارب العالمین "

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی

 

خودسازی

قدم هایی برای خودسازی 

قدم اول: نماز اول وقت

قدم دوم: احترام به پدرومادر

قدم سوم: خواندن نماز شب

قدم چهارم: صبر در تمام امور

قدم پنجم: خواندن اذکار 

قدم ششم: قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی

قدم  هفتم: جلوگیری از پرخوری و پرخوابی

قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه

قدم نهم: غیبت نکردن

قدم دهم: فرو بردن خشم 

قدم یازدهم: ترک حسادت

قدمدوازدهم: ترک دروغ

قدم سیزدهم: کنترل چشم

قدم چهاردهم: دائم الوضو بودن

اللهم صل علی محمد و آل محمد

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی

نمازت را بخوان



مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای ؟??

همسرش گفت: نه

شوهر پرسید: چرا؟

همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم

شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی ??

فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد،

چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات

طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟

خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهر اش را بشنود، اما این بارشوهر پاسخ داد و شوهر اش گوشی را برداشت

همسر اش با صدای لرزان پرسید :  رسیدی؟

شوهر اش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.

همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟ شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصبانیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟

شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم ؟

شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی. 

همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟ شوهر گفت: میشنیدم.

زن گفت: پس چرا پاسخ نمیدادی؟

شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟ 

چشمان همسر از اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی......معذرت میخواهم! 

شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب  مغفرت کن....


? بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقَى ?

شما دنیا را ترجیح می دهید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است !

 






موضوعات مرتبط:
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 96/7/26 توسط  دخت قشمی
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

شمارنده

دریآفت کد بـالآبـر حجاب





تمامی حقوق این وبلاگ برای حرف خواهرانه . دخترونه . مهربانی . دوستی . الله بامن است . حجاب محفوظ است .